مرداد 1388

آداب" عدالتخواهی" و توضیح المسائلِ "مبارزه"(1)

در جمع فعالان دانشجویی عدالتخواه

بسم الله الرحمن الرحیم

دوستان فرمودند که در مورد هدف و روش در باب عدالتخواهی چند کلمه‌ای گفتگو کنیم. از هدف شروع کنیم که هدف عدل جهانی است و به سمت روش پیش برویم و راجع به آسیب‌شناسی روش عدالتخواهی هم صحبت بکنیم که بهترین آسیب‌شناسی در همان روایات شده است. اسم این بخش دوم یعنی بخش انتهایی بحث را می‌توان آداب عدالتخواهی هم گذاشت. یک مقدار بحث را ختم بکنیم به یک بحث مختصری راجع به آداب عدالتخواهی و بعضی از آسیب‌هایی که متوجه آن آداب و روش است. اولین نکته این است که ما و شما عدالتخواهی را یک شغل نمی‌دانیم. یک برچسب نمی‌دانیم. یک مغازه‌ی سیاسی نمی‌دانیم. عدالتخواهی یک تکلیف است همان‌طور که یک حق است و ملازم با مسلمانی ما هست. مسلمانی که نسبت به عدالت و تأمین حقوق بشر، حقوق و وظایف، حقوق متقابل و متعهد به حقوق نباشد مسلمان نیست. چون قرآن صریحاً می‌فرماید «انَ الله یأمُرُ بالعدل» این فرمان خداست. اگر خداوند فرمان به عدالت و به تأمین حقوق بشر داده است پس ما نمی‌توانیم یک مسلمان غیر عدالتخواه باشیم. این اصل مسئله است. راجع به قداست هدف که عدالتخواهی است بعضی از آیات رو روایات را می‌خوانم که مبنای فکری ماست. مبنای نظری مطالبات سیاسی اجتماعی تاریخی ماست. اگر این مبنای ایدئولوژیک نباشد کل مطالبات ما «هواعاً منصورا» است. ما باید در فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی و دانشجویی هر شعاری که می‌دهیم و از ما می‌پرسند این شعار را از کجا آورده‌ای؟ فوری باید سند قرآنی و روایی و سند ایدئولوژیک و عقلی آن را ارائه بدهیم. این سوال «از کجا آورده‌ای» قبل از طرح در عرصه‌ی ثروت و قدرت در عرصه‌ی اندیشه هم مطرح است. باید متوجه باشیم که هر شعاری که می‌دهیم بتوانیم بگوییم من این شعار را از این‌جا آورده‌ام. منشأ این شعار سیره و روش انبیا است. این روش پیامبر است، این روش اهل بیت است، این روش قرآن است. این شعار من مستند به این آیات و روایات است. مستند به این استدلال و برهان عقلی است. این شعار من این پیشتوانه‌ی اخلاقی را دارد. این پشتوانه‌ی معرفتی را دارد. برای هر تصمیمی، برای گفتن و نگفتن، برای فریاد و سکوت باید سند و حجت عقلی و انبیایی و دینی و شرعی داشته باشیم. حالا دینی نگوییم چون از نظر ما عقل هم یک حجت دینی است. حجج دینی دو دسته هستند، حجت عقلی و حجت نقلی که هر دو حجت شرعی و الهی هستند. هدف عدالتخواهی را چه چیزهایی تهدید می‌کند؟ راجع به این‌ها باید بحث بشود. البته من نمی‌خواهم در این‌جا مفصل وارد بشوم و فقط به یکی، دو مورد اشاره می‌کنم. چه چیزی باعث می‌شود که ما این مسئله را در زندگی دست کم بگیریم و دو سر افراط و تفریط این‌جا چه هست؟ به مسئله‌ی عدالتخواهی در صحنه‌ی عینی تاریخی اجتماعی می‌توان صفر و صد نگاه کرد؟ یعنی بگوییم یا صد باشد و یا اگر نشد صفر باشد. که این دو تله‌ای است که خیلی‌ها درون آن افتاده‌اند. یک عده انتزاعی محض به مسئله‌ی عدالت و حقوق نگاه بکنند طوری که نهایتاً ثمره‌ی عملی نداشته باشد. یعنی فرقی بین آدمی که دغدغه‌ی عدالت دارد و کسی که ندارد عملاً نماند. یک نوع هم برخورد عمل‌زده با مسئله‌ی عدالت است که این‌قدر اصالت را به مصادیق جزئی بدهیم که دیگر کم‌کم خود ما کلافه بشویم و مخاطب خود را هم سردرگم کنیم و هر دوی این آفت‌ها و آسیب‌ها نتیجه‌ی صفر و صد نگاه کردن به مسئله‌ی عدالت است. خیلی از افراد هستند که صد را می‌خواهند و چون می‌بینند نیست و تحقق پیدا نمی‌کند ادبیات پرخاشگرانه و همه چیز را سیاه دیدن و با عصبانیت و خشونت کلامی و بدبینی به همه چیز نگاه کردن و بعد که به صد نمی‌رسند واقعیت روی آن‌ها فشار می‌آورد و از درون می‌پوکند و بعد به سراغ صفر می‌رود و می‌گوید «حالا که صد نمی‌شود پس صفر است.» و حالا منشأ یأس و وادادگی و بی‌تفاوتی می‌شود. اصلاً معمولاً بعد از سرکوب حقوق و بعد از افراطی‌گری در یک عرصه افراد دچار تفریط می‌شوند و وا می‌دهند. آن‌هایی که فقط صد را قبول می‌کنند بعد از مدتی به 99 و 10 هم راضی نیستند و سراغ صفر می‌روند. در تاریخ خیلی دیده‌ایم که نهضت‌هایی به پا شد که اول جلوتر از واقعیت بودند و بعد عقب‌تر از واقعیت افتادند. و لذا در روایت داریم که مسئله‌ی آداب عدالتخواهی و مسئله‌ی گره زدن عدالت با معنویت و عقلانیت و اخلاق باید رعایت شود. اگر این گره‌ها باز شد آن عدالت، عدالت نخواهد بود که حالا من به بعضی از این روایات اشاره خواهم کرد. یعنی روش عدالتخواهی باید حتماً عقلانی باشد. وقتی پای عقل به میان می‌آید یعنی محاسبه، یعنی سنجش و مقایسه، یعنی برنامه‌ریزی و یعنی واقع‌بینی هست. عقل یعنی همین، عقل یعنی واقعیت را درست دیدن و برای حرکت از واقعیت به سمت هدف و به سمت ایده‌آل درست برنامه‌ریزی کردن. هر جا که عدالتخواهی باشد و عقلانیت نباشد، استدلال نباشد و منطق حاکم نباشد اول دچار صد و بعد صفر می‌شود. ما این‌قدر الان در اواخر دهه‌ی سوم انقلاب آدم‌های صفر داریم که در دهه‌ی اول انقلاب به مصادیق به طور صدی نگاه می‌کردند. من آدم سیاسی خیلی فعال پرگاز در دهه‌ی اول می‌شناسم که الان معتاد است. یعنی به مواد مخدر آلوده است. سراغ مشروب و مواد مخدر رفته است. نه این‌که عدالتخواه نیست، سیاسی نیست، دینی نیست. این‌قدر همت او پایین آمده و حقیر شده که دنبال لذائذ شخصی و جسمانی غریزی رفته است. می‌گوید همین که هست. اگر بقیه نشد به این که می‌توانم برسم. از آن طرف هم عمل‌گرایی است که کسی بگوید قدرت و حکومت را بچسب و عدالت و رعایت حقوق را رها کن. اصلاً عدالت چه هست؟ عدالت یعنی حقوق به علاوه‌ی وظایف. تعریف عدالت حقوق به علاوه‌ی وظایف است. عدالت یعنی حقوق متقابل و در همه‌ی عرصه‌ها همین است. فقط در عرصه‌ی اقتصاد نیست. یکی از این عرصه‌ها عرصه‌ی اقتصاد است که فوق‌العاده هم مهم است. قرآن تعبیر قسط می‌کند. قسط یعنی سهم، یعنی همه به سهم خودشان در یک زندگی شرافتمندانه‌ی طیبه‌ی انسانی برسند. این قسط می‌شود. به قسط اقتصادی، سهم اقتصادی، سهم آن‌ها از معاش برسند. به قسط و سهم خود از تعلیم و تربیت برسند. به قسط و سهم خود از تشکیل خانواده برسند، به سهم خود از حرمت و منزلت و کرامت و اجتماعی برسند. هر سهمی که مباح و مشروط است و خداوند برای بشر تقدیر کرده و آفریده و آن را حق و مربوط و متعلق به او دانسته و ما چون به حق یکطرفه قائل نیستیم و معتقد هستیم جاده‌ی حقوق دوطرفه است و هر جا حق «له» هست حق «علیه» هم هست بنابراین هیچ‌جا حق بدون تکلیف نیست، همان‌طور که تکلیف بدون حق نیست. حقوق را درست شناختن جزو آداب عدالتخواهی است. حقوق در عرصه‌ی خانواده، حقوقی که بین زن و شوهر است، حقوق متقابلی که در زندگی در یک مجتمع یا کوچه و محله‌ای پیش می‌آید جزو عدالت و عدالتخواهی است. حقوق متقابل بین استاد و شاگرد، بین پدر و مادر و فرزند، بین برادر و خواهر، بین همسایه‌ها تا به حقوق متقابل بین دولت‌مردان و مردم برسیم که البته از جهاتی از همه‌ی حقوق زیربنایی‌تر و مهم‌تر است. چون اگر این درست بشود امکان کمک کردن به اصلاح بقیه‌ی حقوق هست ولی اگر این نشود اصلاح بقیه هم مشکل است. نه این‌که نشود، مشکل است. حالا باید تهدید‌هایی که متوجه آداب عدالتخواهی به عنوان روش هست را آسیب‌شناسی بکنیم و همین‌طور راجع به اصل عدالتخواهی به عنوان هدف است. من به یکی از آسیب‌هایی که به هدف مربوط است اشاره کردم. که آن افراط و تفریط، همان صفر و صد نگاه کردن است. اول بگویی همه‌ی کارها باید همین الان درست بشود. من بشکن می‌زنم باید عدالت اجرا بشود. من همین امروز صبح یک میتینگ برقرار کردم، چرا در بعد از ظهر عدالت اجرا نشود؟ این‌ها تنبلی، خودخواهی، عافیت‌طلبی، ساده‌لوحی است. این عدالتخواهی مخصوص احمق‌ها است. من صبح تظاهرات کردم، پس چرا عصر اجرا نشد؟ زندگی تو یک سلوک عدالت‌خواهانه است و باید تا آخر عمر بدوی و توجه به این‌که «ما مأمور به تکلیف هستیم و نه نتیجه» خیلی مهم است. این برای یک مجاهد و یک انسان عدالتخواه آرامش می‌آورد. او می‌گوید «من باید به وظیفه‌ی خودم عمل بکنم و این‌که موانع چقدر هستند و چقدر می‌شود و نمی‌شود مهم نیست» و لذا شما می‌بینید یک انسان که الگوی عدالتخواهی است یعنی امیرالمؤمنین علی(ع) وقتی حکومت به دست او هست عدالتخواه است و وقتی در دست او نیست هم عدالتخواه است. وقتی حکومت به دست اوست در یک عرصه‌ی وسیع عدالتخواهی را اجرا می‌کند و وقتی در دست او نیست در عرصه‌ی محدود اجرا می‌کند. یک چنین انسانی را اگر در زندان بیندازند، اگر در حبس انفرادی بیندازند که خودش هست و خودش، همان‌جا هم عدالت را اجرا می‌کند. اصلاً برای او مهم نیست. اگر تمام کره‌ی زمین را هم به او بدهند باز عدالت را در حد توان خود اجرا می‌کند. اصلاً به فکر این‌ که شد یا نشد، من الان پیروز هستم یا شکست خورده‌ام نیست و این‌ها اصلاً در مرام عدالتخواهی نیست. من یک چیزی را می‌خواستم، آیا این شد یا نشد؟ اصلاً مهم نیست که بشود یا نشود. مهم این است که ما درست جهت بگیریم و در حد توان خود درست فکر کنیم و درست حرف بزنیم و درست عمل بکنیم. آفت‌هایی که عدالتخواهی به مثابه‌ی‌ هدف را تهدید می‌کند دنیازدگی، افراط و تفریط، عافیت‌طلبی، مصلحت‌پرستی است. توجه داشته باشید که یک مصلحت‌سنجی داریم و یک مصلحت‌پرستی داریم. مصلحت‌سنجی باید باشد چون این همان عقلانیت است. چون بعضی از مصالح مهم هستند و بعضی اهم هستند. اصلاً جزوی از عدالت مصلحت‌سنجی است. این‌که بفهمی کدام مصلحت از کدام مصلحت مهم‌تر است. نه مصالح شخص خودت، مصالح امت مهم است. مصالح شخص خودت هم اگر در چهارچوب مصالح عقلی و شرعی است مقدس است. آن هم مقدس است. نگاه دنیوی به آن نمی‌کنی پس آن هم مقدس می‌شود. مصلحت‌سنجی آری، مصلحت‌پرستی نه که مصلحت منافع ما معیار سکوت و فریاد و حرف زدن‌های ما باشد. این نه، منافع دنیوی ما نه اما مصلحت امت، مصلحت اهداف و این‌که بگوییم الان چه حرفی بزنیم چه چیزی صدمه می‌بیند و چه حرفی را نزنیم چه چیزی صدمه می‌بیند محاسبه است و این مصلحت‌سنجی عین عدالت است و جزوی از عدالتخواهی است. اصلاً عدالتخواهی که بدون عقل پیش می‌رود به عدالت لطمه می‌زند. یک نمونه‌ی بارز این همین خوارج بودند. شما می‌دانید که خوارج آدم‌های فداکاری بودند اما شعور دینی نداشتند و شور دینی داشتند. افراط و تفریط می‌کردند و هیچ وقت در مسیر تعادل عمل نکردند. از آن طرف هم اکثر مردم حوصله و دغدغه‌ی‌ عدالتخواهی ندارند. دنبال منافع خودشان هستند. اگر دنبال منافع خودشان هم نباشند دنبال دردسر نیستند. عدالتخواه یعنی کسی که دنبال دردسر است. یعنی کسی که تن او می‌خوارد. این عدالتخواه می‌شود. آدمی که سرش درد نکند ولی دستمال ببندد عدالتخواه می‌شود و الا اگر سرت درد بکند و دستمال ببندی که همه این کار را می‌کنند. تو باید بدون این‌که سر خودت درد بکند دستمال را ببندی. این عدالتخواه می‌شود. یعنی بدون این‌که منافع تو ایجاب بکند برای خدا و برای تأمین حقوق متقابل که خداوند تعریف کرده اقدام بکنی. این عدالتخواهی می‌شود. اکثریت بشریت و اکثر مردم این‌طور نیستند. یا فقط دنبال منافع خود هستند یا بی‌تفاوت هستند و می‌گویند حالش نیست و به من چه مربوط است؟ همان تعبیر «الناس یکفونَک» را می‌گویند. وقتی مسلم در کوفه قبل از این‌که امام حسین(ع) بیایند امضا جمع کرد وقتی که دورش خلوت می‌شد در تاریخ نوشته که زن‌ها می‌آمدند و به شوهرهای خود که پیمان شهادت را با مسلم امضا کرده بودند می‌گفتند «الناس یَکفونک» یعنی مردم هستند به تو چه مربوط است؟ بقیه هستند. این شعار اکثر مردم در همه‌ی زندگی است. به من چه؟ من سر پیاز هستم یا ته پیاز؟ عدالتخواه کسی است که هم سر پیاز است و هم ته پیاز است و می‌گوید همه چیز به من مربوط است. من مسلمان هستم پس همه چیز به من مربوط است. منتها این سلوک عدالتخواهی آدابی دارد. توضیح‌المسائلی دارد که باید توضیح‌المسائل آن را بخوانید. بخشی از این توضیح‌المسائل مربوط به آسیب‌شناسی و وظیفه‌شناسی است و بخشی از آن مربوط به مباحث تئوریک عدالتخواهی است. یعنی چه؟ معرفت‌شناسی عدالت، یعنی درست شناختن حقوق، منشأ حقوق، فلسفه‌ی حقوق، غایت حقوق و این‌که بدانیم حقوق متقابل چه هستند. اصلاً عدالتخواه باید حق‌شناس باشد و حقوق را بشناسد. وقتی چیزی را نشناسیم چطور آن را مطالبه کنیم؟ الان تحت عنوان حقوق بشر شما دیده‌اید که در دنیا چقدر لیست‌های قلابی فاسد از حقوق بشر موجود است؟ مثلاً خیلی از NGOهای حقوق بشر در دنیا هستند که مثلاً می‌گویند حق سقط جنین، حق هم‌جنس‌گرایی و هم‌جنس‌بازی و حق خودکشی را جزو حقوق بشر می‌دانند و مطالبه‌ی حقوق بشری می‌کنند. این‌ها جزو عدالتخواهی شده است. عدالت یعنی حقوق و این‌ها را حقوق بشر می‌دانند. این انحطاط تئوریک و معرفتی در شناخت مفهوم عدالت و مصادیق عدالت است. اول باید حقوق را شناخت. البته نباید این قضیه این‌قدر سخت بشود که کسی بگوید «پس ما باید 50، 60 سالی درس حقوق و کلام بخوانیم و بعد اگر ببینیم فرصت شد در یک جایی هم عدالتخواهی بکنیم.» نه از این طرف قضیه بیفتیم و نه از آن طرف که بگوییم این‌ها مهم نیست، پس به میدان برو و فریاد بزن. خب باید 5 کتاب هم بخوانی، با قرآن و روایات آشنا باشی، حقوق را بشناسی، حقوق متقابل را بشناسی، بدانی که حقوق اقتصادی مردم چه هست، وظایف اقتصادی حکومت چه هست، متقابلاً حقوق و وظایف سیاسی این‌ها چه هست، حقوق و وظایف مدنی چه هست، خانواده چه هست، در قرآن و روایات چه آمده و باید این‌ها را بشناسیم که اگر از ما پرسیدند برای چه فریاد می‌زنی؟ بتوانیم بگوییم برای این فریاد می‌زنم و حجت دارم. یک سری آسیب‌ها هم آسیب‌های معرفتی نیست و آسیب اخلاقی است. آفات اخلاقی عدالتخواهی را تهدید می‌کند. یعنی حرف درستی می‌زنیم، شعار درستی هم می‌دهیم، مطالبه‌ی درستی هم داریم اما روی دنده‌ی افراط و تفریط و لجبازی و انتقام‌گیری و تسویه حساب با یک فرد و گروه و حزب خاص می‌افتیم و یک مرتبه به بعضی از مصادیق کر و کور می‌شویم و نسبت به بعضی از مصادیق چهارچشمی نگاه می‌کنیم. این هم افراط و تفریط است که از این قبیل هم زیاد است و اگر شد من به چند روایت از آن اشاره می‌کنم. یک سری آسیب‌های معرفتی هم هدف عدالتخواهی و هم آداب و روش عدالتخواهی را تهدید می‌کند. یک سری آسیب‌های اخلاقی آن را تهدید می‌کند. مشکل اخلاقی داریم و آن را زیر شعارهای خوب می‌پوشانیم. بعضی از ما مشکل خصلتی داریم. مثلاً یکی به طور خصلتی زود نسبت به یک چیزی بدبین بشود، نسبت به یک چیزی زود پرخاشگر بشود. در بعضی از تیپ‌ها به این شکل است که به همه سوء ظن دارند. خودصالح‌بینی دارند. این یک بیماری است و یک بیماری بزرگ اخلاقی است که در روایات ما توصیه به عکس آن می‌کنند و می‌گویند یک انسان مؤمن، یک گروه مؤمن باید همیشه خود را متهم کند و به خود بدبین باشد و نسبت به دیگران به خودش سخت بگیرد و تا می‌تواند و تا می‌شود در روابط شخصی حمل بر صحت کند. در مسائل حکومتی البته نباید ابتداعاً نه حمل بر صحت کرد و نه باید حمل بر فساد کرد. باید هوشیار بود، دقیق مطالعه کرد، بررسی کرد، سوال کرد، پیگیری کرد و خواست. هیچ امر به معروف و نهی از منکری بی‌خاصیت نیست ولو در حد دادن یک اعلامیه باشد، ولو در حد طرح یک سوال باشد، ولو در حد بلند شدن و اعتراض کردن باشد. این‌ها اثر دارد و چون اثر دارد ما وظیفه داریم. پس باید اخلاق و آداب عدالتخواهی را بشناسیم، مبانی تئوری و نظری عدالتخواهی یعنی حقوق و وظایف متقابل را بشناسیم و یک حقی را مطالبه نکنیم که واقعاً حق نیست و ما برای آن دلیل شرعی و عقلی نداریم. باید حقوقی را مطالبه بکنیم که حجت داریم حقوقی است که خداوند برای بشر قرار داده است. بعد افراط و تفریط و کاریکاتوری نگاه کردن به حقوق و وجوه مختلف عدالت یک آفت است که گاهی یک ریشه‌ی اخلاق و گاهی یک ریشه‌ی معرفت‌شناختی دارد و گاهی هر دوی این‌ها هست. مثلاً یک حقی را زیر ذره‌بین بگذاری و آن را برای خودت و دیگران ده برابر بزرگ کنی. یک حقی را هم که همین‌قدر مهم است را هم ندیده بگیری و بگذاری مسکوت بماند. اهمیت و رده‌بندی حقوق هم مهم است. همه‌ی حقوق به یک اندازه نیستند. نمره و اهمیت بعضی از حقوق و وظایف صد است که اگر جانت را هم بدهی می‌ارزد و ضرر نکرده‌ای. اهمیت بعضی از حقوق 90 است، بعضی 60 است، بعضی 40 است. در پی همین مسئله یک پدیده‌ی دیگری پیش می‌آید که روی کاغذ مطرح نمی‌شود اما بیرون و در جامعه مطرح می‌شود. و آن چیزی است که به آن «تزاحم» می‌گویند. در علم اصول و در علم اصول فقه به آن تزاحم می‌گویند. تزاحم یعنی چه؟ یعنی دو حق روی کاغذ و جداگانه هر دو حق هستند و روی کاغذ این‌ها با هم دعوایی ندارند. اما در جامعه و در عرصه‌ی زندگی عینی و واقعی بشر گاهی دو حق هستند اما اجرای هر دو با همدیگر امکان ندارد. این دو حق هستند ولی مزاحم هم هستند و نمی‌توانی هر دو را با هم اجرا بکنی و مجبور به انتخاب می‌شوی. در این‌جا تشخیص این‌که چه چیزی مهم است و چه چیزی اهم است کار آسانی نیست. مثالی که در اصول فقه می‌زنند این است که مثلاً می‌گویند «ورود به خانه‌ی دیگران بدون اجازه‌ی صاحبخانه حق شما نیست و حد شماست. این ممنوع است و غصب می‌شود. اما داری از یک کوچه‌ای رد می‌شوی و یک مرتبه می‌بینی از یک خانه‌ای یک صدایی می‌آید. مثل این‌که کسی را برق گرفته و یا در حال خفه شدن است و کمک می‌خواهد و کسی هم نیست که تو بخواهی از او اجازه بگیری. این‌جا نجات او یک راه دارد و آن هم این است که از روی دیوار بپری و یا درب را بشکنی و داخل بروی.» کاری که در شرایط عادی ممنوع و حرام بود ولی الان نه تنها حرام نیست که واجب شده است. لذا گاهی پیش می‌آید که یک واجبی حرام می‌شود و یک حرامی واجب می‌شود. کسانی که شعور تشخیص این مسائل را ندارند می‌گویند پس اصل احکام و شرع دروغ است. معلوم شد همه چیز نسبی است. معلوم شد هر وقت مصلحت خودمان بود می‌توانیم هر کاری را بکنیم. نه، این مصلحت و منافع تو نبود. چیز دیگری بود. در بحث ولایت مطلقه‌ که امام مطرح کرد هم همین بود. یک چیزی یک وقتی یک معنایی دارد و در یک وقت دیگر همان شیء و همان پدیده و همان عمل ممکن است معنای دیگری داشته باشد. اجتهاد یعنی چه؟ تأثیر زمان و مکان است. یعنی گاهی یک عمل یا یک پدیده در یک جامعه و در یک شرایط خاص یک معنایی دارد و در یک شرایط دیگر یک معنای دیگر دارد. البته این حرف قابل سوء استفاده هست. یعنی ممکن است معاویه از همین حرف سوء استفاده بکند و کرده است. مثلاً می‌گویند «چرا اصول را زیر پا می‌گذاری؟» می‌گوید «آن زمانِ پیغمبر بوده و شرایط فرق می‌کرد و الان طور دیگری است.» راست می‌گوید. شرایط فرق کرده است اما آن تغییر شرایط منشأ این تغییر حکم نیست. منشأ یک تغییر دیگری است. تفاوت بین اجتهاد و تجدیدنظرطلبی چیست؟ هیچ وقت راجع به این مسئله فکر کرده‌اید؟ اجتهاد درست که زمان و مکان دخالت کرد و موضوع عوض شد و معنای این عمل عوض شد پس حکم آن هم عوض می‌شود. اما تجدیدنظرطلبی و اباحه‌گری و عبور از خط قرمزهای ایدئولوژیک، برخورد ابزاری با دین هم ممکن است همین شعار را به اسم مصلحت بدهد اما آن یک کار دیگری می‌کند. آن‌ها برای منافع خودشان تغییر دین می‌دهند. اصلاً بدعت همین است. روی تفاوت بدعت و اجتهاد درست فکر کنید. اجتهاد جائز و بلکه واجب و بدعت حرام است. در اجتهاد هم یک تغییر و تحول است و در بدعت هم یک تغییر است. اما آن تغییر ریشه‌ی اصلی مکتب را می‌زند و این تغییر باعث بقا و دوام مکتب است. در یک جاهایی تشخیص این دو از هم آسان و در یک جاهایی اصلاً آسان نیست. مثلاً در روایت داریم که بعضی‌ها آمدند و امام صادق(ع) را دیدند. البته این روایت راجع به امام رضا(ع) هم هست. دیدند یک لباس قشنگ و مرتبی پوشیده‌اند که خیلی از مردم هم می‌پوشند. عین بقیه یک لباسی پوشیده‌اند و بیرون آمده‌اند. یکی از افرادی که سطحی به مسائل نگاه می‌کرد آمد و به امام صادق(ع) یا به امام رضا(ع) گفت «به‌به. شما خجالت نمی‌کشید که این‌طور لباس‌ها را می‌پوشید؟ شما پسر همان علی هستید که در دوران خلافت خود فقط یک دست لباس داشت که وقتی لباس خود را می‌شست لباس دیگری نداشت. می‌آمد کنار آفتاب می‌ایستاد و لباس را باد می‌زد تا خشک شود تا بپوشد و بیرون برود. یک دست لباس داشت که وقتی کثیف می‌شد آن را می‌شست و باد می‌زد تا خشک شود و بتواند آن را بپوشد. تو پسر همان علی هستی؟ حیا نمی‌کنی؟ چقدر به دنیا دل بسته‌ای؟» امام به می‌گویند «شما تفاوت شرایط را نمی‌فهمی. آن دورانی که امیرالمؤمنین علی(ع) بود امت اسلام چه وضعی داشت؟ مردم در آن دوران چه وضعی داشتند و الان چه وضعی دارند؟ سطح زندگی مردم بالا آمده است.» یک کاری 30 سال پیش غلط بود که الان غلط نیست و تفاوت کرده. باید به استانداردها و عرف جامعه نگاه کنیم. شرایط عوض می‌شود. «دوم،‌ او رهبر و خلیفه‌ی مسلمین بود ولی من خلیفه و در رأس حکومت نیستم. تو نباید از من توقع داشته باشی که در این شرایط مثل علی بن ابیطالب لباس بپوشم. لباسی که او می‌پوشید در آن شرایط و آن وضعیت با این شرایط و وضعیت متفاوت است.» حالا غیر از این‌که یک وقت با یک ریاکاری روبرو شد که آن ریاکار لباس پشمی مستضعفی پوشیده بود و امام هم یک لباس معمولی نسبتاً خوب پوشیده بود. البته لباس اشرافی نبود ولی لباس نسبتاً تمیز و خوبی بود. خب این‌ها به خودشان می‌رسیدند. ائمه‌ی ما مثل ما نبوده‌اند. موهای خود را چرب می‌کردند و به خودشان عطر می‌زدند و خلاصه خیلی به خودشان می‌رسیدند. طبق تیپ‌های الان جزو تیپ‌های سوسولی حساب می‌شده است. با معیارهای الان ما که اگر کسی موهای خود را چرب کند و یک مقدار مرتب باشد و عطر بزند و به خودش برسد می‌گوییم او انقلابی نیست. یعنی از اول انقلاب همین را می‌گفتیم. نمی‌دانم چرا از اول انقلاب این در ذهن ما بود. حالا من مو ندارم و اگرنه چرب می‌کردم. ائمه این‌طور بودند. خود پیامبر هم این‌طور بود. در روایت داریم که وقتی پیامبر از یک کوچه‌ای رد می‌شدند اگر بعد از ایشان کسی از آن‌جا رد می‌شد متوجه می‌شد و می‌گفت پیامبر از این‌جا رد شده‌اند. چون بوی عطر او در کوچه می‌ماند. یعنی این‌قدر به خودش عطر می‌زد. در روایت داریم که بیشترین خرج شخصی پیغمبر پول عطر او بوده است. یعنی گران‌ترین عطر را می‌خریده است. در روایت داریم که سیدالشهدا(ع) امام جهاد و شهادت سفارش داده بود که برای ایشان عطری آورده بودند که از روغن گل بنفشه تهیه شده بود. من این را در روایت خواندم. عطری با روغن گل بنفشه که وقتی موی خود را چرب می‌کنند بوی عطر هم بدهد. حالا یک آدمی نگاه می‌کند و می‌بیند در یک دوره‌ای شرایط تفاوت کرده و در آن دوره به یک شکل لباس می‌پوشیدند و در دوره‌ی طور دیگری بود. یک وقتی بود که ما به خاطر فضا و محیط باید کوچک‌ترین مسائل را می‌گفتیم و این در یک شرایطی تفاوت کرد. در زمان جنگ یک شرایطی بود که من یادم هست وقتی ازدواج کرده بودیم – نه من بلکه همه‌ی بچه‌ها همین‌طور بودند - اصلاً این حالتی نبود که دست زنم را بگیرم و به رستوران بروم. با خودم می‌گفتم یعنی واقعاً از این گناه بزرگ‌تر می‌شود؟ از این خیانت به بزرگ‌تر به شهدا و انقلاب می‌شود که ما به پارک برویم یا یک هدیه‌ای بخرم و بیاورم. اصلاً این کارها را نمی‌کردیم و بد می‌دانستیم. چرا؟ چون شرایط به این شکل بود. چون باید هر هفته ما 5 نفر از رفقای خود را تشییع جنازه می‌کردیم. هفته‌ای نبود که یکی، دو نفر از دوستان نزدیک یا آشنای دور که او را می‌شناختیم شهید نشوند. یا به منطقه برویم و در عملیات کنار دست و پای قطع شده و چشم در آمده و سر بریده باشیم و وقتی بر می‌گردیم یک فضای رمانتیک درست کنیم. شرایط تغییر می‌کند. شناخت این مکان و زمان و شرایط خیلی مهم است. این‌جا هم هر دو بعد هست. هم کسانی هستند که سوء استفاده کنند و بگویند شرایط عوض شده است و یک وقتی بخور بخور حرام بود و حالا حلال است. خیلی‌ها این کار را می‌کنند. خیلی‌ها با استناد به همین در طول تاریخ همه‌ی کثافت‌کاری‌ها را کردند و گفتند آن احکام برای آن شرایط بود. این حرف‌ها برای اول انقلاب بود. این‌ حرف‌ها دهه‌ی شصتی هست. الان آن کارها حلال شده است. کسانی هم که خیانت می‌کنند و فساد می‌کنند با همین ادبیات حرف می‌زنند ولی یک بخشی هم واقعاً تغییر می‌کند که اگر این تغییر را نفهمی دچار کلیشه می‌شوی و تبدیل به یک آدم منجمد و متحجر می‌شوی. یک انقلابی متحجر می‌شوی. انقلابی متحجر چه کسی است؟ «دن کیشوت» است. در رویاها و فضاهای خیالی دشمن درست می‌کند، دوست درست می‌کند،‌ در آخر که با آسیاب عملیات استشهادی می‌کند و به آن چرخ آسیاب آویزان می‌شود و می‌چرخد. آن کتاب خیلی قشنگ است. یک نفرین‌هایی به آن آسیاب می‌کند و این آسیاب هم اصلاً نمی‌فهمد که او در آن بالا آویزان است. انقلابی متحجر و انقلابی سطحی مثل «دن کشیوت» است. شرایط عوض شده و این نمی‌فهمد. مثل آن آدم کری است که یک چیزی را طوطی‌وار یاد گرفته است. یک فردی کر بود. گفتند وقتی به مجلس عروسی می‌روی اول می‌گویی مبارک باشد. این اشتباهی به مجلس عزا رفت. شعور انقلابی نداشت و یک چیزهایی یاد گرفته بود و کلیشه‌هایی در ذهن خود ساخته بود. بعد می‌آید و به صاحب عزا در مجلس می‌گوید انشاالله مبارک باشد. صد سال به از این سال‌ها. ببینید باید از دو طرف مواظب باشید. از یک طرف خطر تبدیل شدن به یک انقلابی متحجر که وقتی زمان و مکان و شرایط عوض می‌شود او نمی‌فهمد. نمی‌فهمد که نسل عوض شد. نسل خود شما با دوره‌ی جوانی ما فرق کرده است و لذا اگر تک تک اتفاقات 30 سال پیش را برای شما بگویند بعضی از چیزهایی که در ذهن ما ارزش بود ممکن است در ذهن شما ارزش نباشد. چون اصلاً شما در یک حال و هوای دیگری بزرگ شدید و متوجه نمی‌شوید که آن زمان چگونه بود و من هم کم‌کم متوجه نمی‌شوم شما چه می‌گویید. اگر کلیشه‌ها به ذهن و زبان حاکم باشد کم‌کم این‌طور می‌شود. اصول‌گرایی یک چیز است و تحجر یک چیز دیگر است و هر دو هم خیلی شبیه به هم هستند. اجتهاد یک چیز است و بدعت‌گذاری یک چیز دیگر است و هر دو هم خیلی شبیه به هم هستند. این است که می‌گویم بعضی جاها سخت می‌شود. این‌ها جزو آسیب‌های تئوریکی است که عدالتخواهی را تهدید می‌کند و روی آداب عدالتخواهی اثر سوء می‌گذارد. بعد شما یک آدم صفر و صدی می‌شوی. بعد دچار عمل‌زدگی و بعد یأس می‌شوی. یک وقت می‌گوید من امروز که از خواب بیدار می‌شوم تا غروب نشده دنیا را عوض می‌کنم. بعد که غروب می‌شود می‌بیند هیچ چیز عوض نشد و فقط خودش کمی خسته شده و باید استراحت کند. شام بخورد و بخوابد و فردا صبح هم دوباره مثل امروز است. پس می‌گوید همه‌ی این‌ حرف‌ها دروغ است. پس همه خراب هستند. هیچ کاری نمی‌شود کرد. این تقدیر تاریخ است. این تفکر در صدر اسلام به شکل جبری‌گری در ذهن بعضی‌ها به شکلی حاکم شد که گفتند ما که کاره‌ای نیستم و نمی‌توانیم کاری بکنیم. ما که هر چه حرف می‌زنیم کاری اتفاق نمی‌افتد و چیزی تغییر نمی‌کند. پس اصلاً ما کاره‌ای نیستیم. ما پایکوب جبر هستیم. مذهبی‌ها می‌گویند جبر خدا و غیر مذهبی‌ها می‌گفتند این جبر تاریخ است. جبر اقتصاد، جبر طبقاتی، یکی می‌گوید جبر غریزه، یکی می‌گوید جبر جنسیت و یکی هم از جبر طبقاتی می‌گوید. ما مجبور هستیم. نه، تو نه مجبور هستی و نه خدای عالم و همه‌کاره هستی. نه صفر هستی و نه صد هستی. تو یک بنده‌ی آگاه هست و یک آزادی و اختیاراتی داری که نامحدود نیست و به تناسب اختیارات خود مسئولیت‌هایی هم داری. تو باید برای رشد خودت یک کارهایی بکنی و یک کارهایی را هم نکنی که بخشی از این‌ها اهداف اجتماعی دارد و یک بخشی هم اهداف فردی دارد. تو باید در حد توان خود به وظیفه‌ات عمل بکنی. وظیفه و حقوق خود را درست بشناس و در چهارچوب آن با رعایت اخلاق اسلامی و عقلانیت اسلامی و معنویت اسلامی حرکت کن تا یک عدالتخواه اسلامی بشوی. حالا عدالتخواه اسلامی مأیوس نمی‌شود. نمی‌گوید تاریخ ذاتاً به شکلی است که نمی‌توان در آن کاری کرد. تکنولوژی ذاتاً به شکلی است که ما نباید به سراغ آن برویم و باید آن را کلاً‌ آن را حذف بکنیم و به غارها و طویله‌ها برویم و لابلای حیوانات زندگی کنیم. چون ذات تکنولوژی فاسد و خراب است. یا باید تسلیم مطلق باشیم و تمکین مطلق بکنیم. نه، صفر و صدی نیست. اصلاً کسی به نام آقای تاریخ یا خانم تکنولوژی ورود خارجی ندارد و این‌ها جزو خرافات است. این‌ها خرافه‌های مدرن است. «تاریخ چنین می‌گوید» تاریخ چه کسی است؟ «برای قضاوت تاریخ باید فلان‌ کار را کرد.» تاریخ چه کسی است؟ «تکنولوژی چنان فرمان می‌دهد»، «جامعه چنان می‌گوید»، «بشریت فلان می‌کند» بشریت چه هست؟ ما بشریت نداریم. ما آحاد بشر داریم. «بشریت فردا در مورد ما چه خواهد گفت؟» بشریت کجا بوده که بخواهد چیزی بگوید. بشریت افسانه است. تاریخ افسانه است. یک چیز حقیقت است و آن هم خدا است که حقیقت‌الحقایق است و منشأ همه‌ی حقایق است و تو که از طریق بندگی و ادای وظیفه و ارتقای سطح معرفت و ایمان و عمل صالح می‌توانی به آن حقیقت مطلق نزدیک بشوی و خودت را نجات بدهی. منتها راه نجات تو به عنوان یک فرد عدالتخواه جدا از نجات خلق نیست. تو برای نجات خودت باید در حد توانت به فکر نجات خلق هم باشی. پس حقوق و وظایف متقابل که تعریف عدالت است بشناسیم و شناخت خود را با آشنایی با قرآن و سنت بالا ببریم و تقویت قدرت عقل بکنیم و بفهمیم که عدالت در اسلام جدای از اخلاق نیست، جدای از معنویت و عقلانیت نیست. همه‌ی این‌ها با هم است. هر کدام از این‌ها نباشد آن عدالتخواهی اسلامی نیست. مثلاً سقف آن می‌شود که برویم و بانک سرمایه‌دارها را بزنیم و بین فقرا تقسیم بکنیم. این سقف این نوع عدالتخواهی می‌شود. می‌دانید که این فکر بود. ما در انقلاب داشتیم. این گروه‌های چریکی کمونیستی و مجاهد و مخصوصاً کمونیست‌ها چون به مردم وصل نبودند و چون مذهبی نبودند این کار را می‌کردند. آن‌هایی که مذهبی بودند وجوهات شرعی می‌دادند و کمک می‌کردند. آن‌ها که مردم را نداشتند و مذهب را هم قبول نداشتند مثل «دن کیشوت» در سقف عدالتخواهی مثلاً حمله می‌کردند و می‌رفتند بانک می‌زدند. یک پاسبان بیچاره که دیپلم وظیفه بود دم بانک ایستاده بود که مادر او منتظر بود غروب با نان سنگک ماست به خانه برگردد تا با هم بخورند دشمن خلق می‌شد. این مظهر سرمایه‌داری می‌شد. حالا خود این گدای بیچاره بود. می‌زدند و او را به رگبار می‌بستند و بانک سرمایه‌داری تاریخ را می‌زدند. حالا در بانک هم پول چهار نفر بدبخت دیگر بود که می‌خواستند سر ماه بیایند و حقوق خود را بگیرند. سرقت از بانک و به شکل رابین‌هودی سقف عدالتخواهی می‌شد. خب این عدالتخواهی که پشت آن نه اخلاق است، نه معنویت است و اصلاً معلوم نیست چه چیزی هدف و چه چیزی وسیله است، چه چیزی مهم و چه چیزی اهم است، این عدالتخواهی که در آن عمق نیست و در سطح است به چه درد می‌خورد. در این عدالتخواهی عقلانیت و معنویت و اخلاق نیست. و لذا بسیاری از این‌ها وقتی به قدرت رسیدند از رژیم ماقبل انقلاب کثیف‌تر، فاسدتر، فاشیست‌تر و دزدتر شدند برای این‌که نمی‌شد به آن حرف‌های سطحی پایبند ماند و در مرحله‌ی عمل وسوسه‌ی ثروت و قدرت و شهوت و جاه‌طلبی و ریاست است و این چیزها را نمی‌توان با دو شعار حل کرد و باید پشتوانه‌ی اخلاق و معنوی و عقلانی داشته باشد. عدالتخواهی و عدالتی که ما می‌خواهیم در چهارچوب و در ذیل توحید و معاد و نبوت است. عدالتخواهی که زیر سایه‌ی توحید و نبوت و معاد نیست عدالتخواهی درست و اسلامی نیست. باید عدالت را در هدف طوری بفهمی و در روش طوری تعقیب کنی که با مبانی توحیدی بخواند. با مبانی اخروی، آخرت‌محوری و معاد بخواند. با نبوت بخواند. که ما معتقد هستیم خداوند در مورد حقوق و وظایف بشر در مورد عدالت با بشر سخن گفت. نبوت یعنی این، یعنی خدا با بشر سخن گفت. خداوند سکوت نکرده است. اصلاً اگر گفتند نبوت یعنی چه؟ بگویید یعنی خداوند سکوت نکرده است. خداوند با ما سخن گفته است. این اعتقاد به نبوت می‌شود و این کلام، کلام‌الله است و کلام بشر نیست. خدا با ما سخن گفته است. اگر این اتفاق افتاد بقیه هم تنظیم می‌شود. یک جاهایی هم پیچیده می‌شود مثل جایی که تزاحم دو یا چند حق اتفاق می‌افتد. مثل همان مثالی که زدم و آن را ناقص گذاشتم. اگر فرد دید یک کسی در یک خانه‌ای می‌میرد و از یک طرف هم بدون اجازه‌ی صاحب‌خانه نمی‌تواند داخل برود، در بحث‌های اصول فقه می‌گویند این‌جا تزاحم بین اهم و مهم است. باید ببینیم کدام یک مهم‌تر است؟ جان یک انسان مهم‌تر است یا بی‌اجازه وارد خانه‌ی کسی شدن مهم‌تر است؟ این‌جا باید بفهمیم. حالا از کجا بفهمیم چه چیزی مهم‌تر است؟ اگر با قرآن و سنت آشنایی داشته باشیم، اگر قدرت محاسبه و تحلیل داشته باشیم می‌فهمیم که جان انسان مهم‌تر است یا آن مورد مهم‌تر است. حالا این‌جا می‌گویی من برای انجام یک امر مهم‌تری مجبور شدم یک حرام کم‌اهمیت‌تری را مرتکب بشوم. اگر کسی سطحی باشد می‌گوید فعل حرام انجام داد و اهم و مهم را نمی‌فهمد. اما آن طرف هم خطر سوء استفاده از این مسئله هست. سوء استفاده‌هایی که بارها در تاریخ افتاده است. یک نمونه‌ی این سوء استفاده‌ها در همین مورد است. این در روایت نقل شده که یک کسی دزدی می‌کرد. مثلاً به بازار می‌آمد و نان می‌دزدید. یک وقت آن را تعقیب کردند و متوجه شدند که این آدم خوب و مذهبی هست و نیازی هم ندارد. پس چرا دزدی می‌کند؟ می‌دیدند این دزدی می‌کند و این نان را برای فقرا تقسیم می‌کند و به آن‌ها می‌دهد. بعد یکی از او می‌پرسد این چه کاری است که می‌کنی؟ گفت من محاسبه کرده‌ام. قرآن می‌فرماید هر عمل زشتی که انجام می‌دهی به اندازه‌ی خودش یک مجازاتی دارد. اما وقتی یک عمل حسنه‌ای انجام می‌دهی ده برابر می‌شود. من یک دزدی می‌کنم و بعد همین را به یک فقیر می‌دهم و یک عمل حسنه می‌کنم. ده را منهای یک کنی متوجه می‌شوی که به عبارتی برای ما 9 می‌ماند. این هم خریت است. می‌خواهم بگویم نگاه به مسئله‌ی حقوق مهم است. بعضی‌ها این چیزها را نفهمیدند که به این‌جا رسیدند که کل ارزش‌ها نسبی است. اصلاً اخلاق مسئله‌ی شخصی و نسبی است. اصلاً استدلالی وجود ندارد. چرا، استدلال وجود دارد. اگر نسبی به این معنا باشد که حساب و کتاب وجود ندارد، نه. اما اگر نسبی به این معنا باشد که بعضی از حقوق و ارزش‌ها نسبت به بعضی از حقوق و ارزش‌ها مهم‌تر هستند، بله. به این معنا نسبی است. منتها این‌که این نسبت‌ها را چگونه بسنجیم و متوجه بشویم که چه چیزی از چه چیزی مهم‌تر است و در چه زمانی باید چه کار کرد و چه کاری را نباید کرد به آشنایی با قرآن و سنت و تربیت عقلانی احتیاج دارد. و الا سوال می‌کنند که «چطور امام حسن کربلا درست نمی‌کند در حالی که تعداد نیروهای او خیلی بیشتر از 70 نفر بودند؟ و چرا امام حسین در کربلا در حالی که فقط 70 نفر نیرو دارد آتش‌بس امضا نمی‌کند؟» آن وقت دیگر نمی‌توانی این سوال‌ها را جواب بدهی. «چرا علی‌ بن ابیطالب بعد از پیغمبر(ص) در مورد خلفا سکوت کرد با این‌که صریحاً می‌گوید خلافت و رهبری حق من بوده و این را پیامبر فرموده‌اند و صریحاً‌ می‌گویند این یک انحراف بوده است. خب اگر انحراف بوده چرا شما درگیر نشدی و فقط گاهی انتقاد کردی و بعد سکوت‌ کرده‌ای؟» مثلاً در زمان معاویه به امیرالمؤمنین علی(ع) می‌گویند اول کار که آمده‌ای همه‌ی این‌ها را جارو نکن و بیرون نریز. بعضی از آن‌ها را نگه دارید. مثلاً می‌گویند اجازه بدهید فعلاً معاویه در آن‌جا بماند و یک مقدار حکومت شما ریشه‌دار بشود و تقویت بشود و بعد او را عزل کن. شما اول کار آمده‌ای و حکم عزل معاویه را می‌نویسی؟ همین امیرالمؤمنین علی(ع) که در زمان خلفا سکوت می‌کند، البته سکوت نکرد، همکاری کرد ولی انتقاد هم کرد ولی درگیر نشد. چرا این‌جا درگیر می‌شود که آخر هم همین معاویه باعث شد که حکومت سقوط کرد. خب امیرالمؤمنین علی(ع) چرا به خاطر یک مسائل مهم‌تری موقتاً امتیازاتی نداد؟ چطور آن‌جا مصلحت‌سنجی می‌کنید و این‌جا مصلحت‌سنجی نمی‌کنید؟ جواب این است که هر دو جا ایشان مصلحت‌سنجی کرده است. هم آن‌جا که درگیر نمی‌شود مصلحت‌سنجی کرد و هم این‌جا که درگیر شد مصلحت‌سنجی کرده است. منتها مصلحت‌پرستی نکرد و مصلحت امت را لحاظ کرد. چون درگیر شدن با آن‌ها در آن شرایط یک معنا و یک آثار داشت و درگیر شدن با این‌ها یک آثار دیگری دارد. نباید فقط به ظواهر نگاه کرد. مثل لباس ساده‌ی علی در زمان حکومت و لباس غیر ساده و غیر تشریفاتی و مرتب‌تر امام صادق(ع) در زمان خودش است. من از هر دو طرف اشاره می‌کنم. از این طرف گرداب انحطاط و فساد و اباحه‌گری به اسم مصلحت و مصلحت‌سنجی و تغییر شرایط و تغییر زمان و مکان و نواندیشی و تجدید نظر است و از یک طرف گرداب تحجر و کلیشه‌ای نگاه کردن و حماقت و نگاه خوارجی و نگاه صفر یا صدی به مسئله است. فقط به یک شکل می‌توان این مسیر وسط را درست رفت که شما همزمان بتوانی جانب عقل و عدل و اخلاق و معنویت را نگه داری که البته کار آسانی نیست. یعنی هم معرفت‌شناسی و معارف اسلامی خود را با قرآن و سنت تقویت کنی و با آثار متفکران اسلامی آشنا باشی و باید همه‌ی شما 200، 300 کتاب بخوانید و یک دوره تفسیر قرآن را کار کنید و یکی، دو دوره نهج‌البلاغه را مطالعه کنید و تاریخ اسلام را بخوانید. باید 30 سال کار کنید. اگر می‌خواهید کاری را انجام دهید. یک وقتی می‌خواهیم در حاشیه‌ی کار و زندگی موقتاً یک دوره عدالتخواه باشیم نه، هزینه‌ی آن خیلی بالا نیست. البته آن هم خوب است ولی این یک چیز دیگر است. باید کتاب خواند، باید فکر کرد، باید وقت گذاشت، باید زیاد خواند و نوشت و از آن طرف هم بعد اخلاقی و معنوی را در نظر بگیریم. باید اعتقادات ما درست باشد و در کنار آن هم شجاعت داشته باشیم و برای هزینه‌گذاری آماده باشیم. این هم خیلی مهم است. حالا ما باید نسبت به حکومت چه کار کنیم؟ آیا باید با حکومت درگیر شد؟ آیا باید با حکومت همکاری کرد؟ قبل از انقلاب تکلیف روشن بود. یا انقلابی بودی یا ضد انقلابی بودی. اگر انقلابی بود که تکلیف تو معلوم بود و باید مبارزه می‌کردی. حالا یا مبارزه‌ی فرهنگی و یا مبارزه‌ی سیاسی و یا بالاتر از آن مبارزه‌ی جدی‌تری می‌کردی. بعد از انقلاب شیعه که همیشه به اپوزسیون بودن عادت کرده بود صاحب یک حکومت شد. ما اصلاً انقلاب کردن را به یاد داشتیم و حکومت کردن را بلد نبودیم و لذا شما می‌بینید در این 30 سال حاکمان ما از اپوزسیون‌های ما اپوزسیون‌تر حرف می‌زنند. این خیلی چیز جالبی است. در این 30 سال غیر از یک دوره‌ی محدودی همیشه این‌طور بوده است. مثلاً در مجلس و در دولت هستند و یک طوری حرف می‌زنند که انگار کسان دیگری بر سر کار هستند. اصلاً من بعضی وقت‌ها در این 30 سال در حد توان به یکی از مسئولین انتقادی مطرح می‌کنم و می‌بینم 4 مورد هم روی آن می‌گذارد و به ما می‌گوید. اصلاً ما شرمنده می‌شویم. بعد با خودم می‌گویم نکند من کوتاهی کرده باشم. این از یک جهت خوب است ولی از یک جهت هم زرنگی است. امام که آمد گفت «انقلابی باشید و در عین حال حفظ نظام واجب و مهم است.» برای این‌که این یک پارادوکس است. ما می‌خواهیم انقلابی باشیم و در عین حال مواظب نظام باشیم. این خیلی کار پیچیده‌ای است. ما می‌خواهیم هم نظام باشد و تقویت باشد و هم می‌خواهیم آسیب‌ها و انحرافات نظام کم‌ و کم‌تر بشود. این خیلی کار سختی است. اگر یک مقدار اشتباه کنی از یک طرف یک محافظه‌کار زبان‌بسته می‌شوی و اگر از آن طرف بیفتی یک فرد دیوانه می‌شوی. حالا دیوانه چرا؟ برای این‌که می‌خواهیم یک چیزی بیاید و حالا آمده و می‌خواهیم خودمان آن را خراب کنیم. دیوانه چه کسی است؟ دیوانه که شاخ و دم ندارد. دیوانه کسی است که زحمت می‌کشد یک چیزی را با هزار بدبختی می‌سازد و بعد با کلنگ بر آن می‌زند و خرابش می‌کند. این بارزترین مصداق فرد دیوانه است. خودمان زحمت کشیدیم و با هزاران شهید و بدبختی و مصیبت و گرفتاری و انقلاب و جنگ و مشکلات یک نظام ساختیم، دولت و مجلس و انتخابات ساختیم و حالا برای این‌که انقلابی باشیم خودمان بزنیم و آن را خراب کنیم و بگوییم ما انقلابی هستیم و همین چیزی که خودمان با بدبختی آن را ساخته‌ایم می‌خواهیم خودمان هم خراب کنیم. یک طرف آن است و یک طرف این است. این وسط باید چه کار کنی که هم انقلابی باشی و هم نظام نیفتد؟ چون خود این نظام محصول انقلاب است. چون این نظام به بهای 200، 300 هزار شهید ایجاد شده است. بچه‌هایی که اگر از شما پاک‌تر نبودند چیزی هم از شما کم نداشتند. اگر از ما پاک‌تر نبودند از ما ناپاک‌تر هم نبودند. 200، 300 هزار نفر از این بچه‌ها رفتند. خانواده‌ای که 4، 5 نفر از بچه‌های آن‌ها رفتند. یکی از فامیل‌های ما در مشهد 3 بچه و دامادش رفتند که 3 نفر از این 4 شهید با فاصله‌ی 30، 40 روز رفت. یعنی جنازه‌ی یک پسرش آمد، هفتم این پسر جنازه‌ی پسر دیگرش آمد، یک پسرش هم قبلاً شهید شده بود و باز چهلم او جنازه‌ی دامادش آمد. این‌ها رفتند. شکنجه‌هایی که در زمان شاه در زندان‌ها شد، آدم‌هایی که سوزاندند، آدم‌هایی که قطعه قطعه کردند، شلاق می‌زدند که ناخن می‌پرید، این مصیبت‌ها بوده است، 300 هزار شهید داشتیم، بچه‌های شیمیایی داریم که 30 سال جان دادند تا رفتند. آدم‌هایی داریم که 25 سال روی تخت خوابیدند. این نظام محصول آن‌ها است. ارث پدر کسی نیست. حفاظت از این نظام هم واجب است. کوچک‌ترین کاری بکنیم که اصل این نظام زیر سوال برود و بگویند مرده‌شور این نظام را ببرد خیانت به خون آن بچه‌هاست. خیانت به امام است. ولی از طرفی هم ما نمی‌خواهیم در این نظام امر به معروف و نهی از منکر تعطیل بشود و هر کسی که آمد به اسم جمهوری اسلامی هر کاری بکند. خب در این 30 سال دیدیم که چه سیاست‌های مختلف اقتصادی و فرهنگی و خارجی به اسم جمهوری اسلامی و به اسم قانون اساسی انجام شده در حالی که گاهی تفاوت‌هایی 180 درجه‌ای داشته است. بالاخره باید نگاه کرد، نظارت کرد، دقت کرد، سوال کرد و امر به معروف و نهی از منکر کرد. جمع این دو با هم مشکل است و کار آسانی نیست. به نظر من اخلاق و معنویت را می‌خواهد. حالا این‌که بخواهیم بدانیم باید با نظام چه کار کنیم من یک روایتی از امام صادق(ع) راجع به مسئله‌ی مشروعیت می‌خوانم که در مورد این است که با کدام حاکمیت می‌توان همکاری کرد و در عین حال انتقاد کرد. انتقاد منافاتی با همکاری ندارد. ما طرفدار همکاری انتقادی،‌ دفاع انتقادی هستیم. یعنی از اصل نظام با تمام وجود دفاع می‌کنیم و اگر لازم باشد کشته می‌شویم. برای این‌که 300، 400 هزار نفر از برادران ما کشته شدند. چندصد هزار بچه یتیم شدند. پس ما باید دفاع کنیم. از این قانون، از این نظام، از ولایت فقیه، از اصول انقلاب و نظام با تمام قدرت دفاع می‌کنیم و بدون هیچ شرمندگی سر خود را با افتخار بالا می‌گیریم و می‌جنگیم. همان‌طور که در 30 سال گذشته جنگیدند. من شاید شهادت بیش از 100 نفر از دوستانم را دیده‌ام. دوستانی که با بعضی از آن‌ها شب و روز با هم بودیم. دیدم که چشم از صورت او بیرون بپرد. شکم او دریده بشود. یک ربع، 20 دقیقه جلوی ما دست و پا بزند. ما این‌ها را زیاد دیده‌ایم و نمی‌توانیم نسبت به خطراتی که اصل نظام را تهدید می‌کند بی‌تفاوت باشیم. به عنوان این‌که ادای انقلابی و اپوزسیون را در بیاوریم. این‌ها حرف مفت است و دروغ است و معمولاً این‌ها با استعمار و استبداد همکاری می‌کنند ولی جایی که باید از یک نظام انقلابی دفاع کرد نمی‌کنند. باید دفاع کنیم. دفاع از حکومت امیرالمؤمنین علی(ع) در جنگ جمل همان‌قدر مقدس بود که دفاع از امام حسین(ع) در عاشورا بود. با آن‌که آن جنبه‌ی اپوزسیونی و ضد نظام داشت و این جنبه‌ی نظام و دفاع از نظام داشت. اما این دقت‌ها و حساسیت‌ها در جزئیات به معنی سکوت نیست. امام صادق(ع) فرمودند «اذا صارَ الوالی وَالیَ عدلٍ بِهذِهِ اَلجِهةِ فَالوِلایَةُ لَهُ و اَلعَمَلُ مَعَهُ و مَعونَتُهُ فی وِلایتِهِ و تَقویَتُهُ حَلالٌ مُحلل و حَلالٌ اَلکَسبُ مَعَهُم و ذلِکَ انَ فی وِلایةِ والیِ العَدلِ و وُلاتِهِ اِحیاءَ کلِ حق و کُلِ عدل و إماتَةَ کلِ ظُلمِ و جَور و فَسادٍ» فرمودند اگر حاکمیت، حاکمیت عدل است، یعنی عدالتخواه است و در حد توان خود در مسیر عدالت حرکت می‌کند، «الولایة لَه» ولایت‌پذیری در آن حکومت، دوست داشتن آن حکومت، دفاع کردن از آن نظام «و العملُ معه» همکاری کردن با او «و معونتُهُ فی» کمک کردن به آن سیستم و تقویت آن حلال است و جایز است و مشروع است و بلکه وظیفه است. «و الکسب معهم» حقوی که در همکاری با آن سیستم می‌گیری یک حقوق کاملاً مشروع است و هیچ شبهه‌ای در آن نیست. چون «فی ولایة والی العدل و وُلاتِة» چون در یک سیستمی که در حد توان خود دنبال عدالت است و فاسد نیست و مبانی و اصول آن درست است «و ولاتة» مسئولین آن حکومت «حیاء کل حق و کل عدل» همکاری با آن‌ها احیای حق و عدالت است. یعنی عدالتخواهی اقتضا می‌کند که با سیستمی که مبنا و شعار آن در جهت عدل است با تمام قدرت همکاری کنی و آن را تقویت کنی. «و اماتة کل ظلم و جور و فساد» چون تقویت چنین سیستمی به معنای نابودی ظلم و فساد و بی‌عدالتی است. یعنی در این جهت کمک کنی. اما به عکس «ولایةُ الوالی الجائِر» مبنای حکومت فاسد زیر پا گذاشتن عدل است. حکومت نامشروع و حکومت استکباری این‌چنین است. چون در آن سیستم هدف کهنه کردن و حذف کردن حقوق است، «الحق کلهُ و احیاءِ الباطِل کُله...» و زنده کردن باطل است «و اِظهار الظُلمِ و الجَورِ و الفَساد ‌...» و آن سیستم می‌خواهد ستم و بی‌عدالتی را سرپا نگه دارد و حقوق را زیر پا بگذارد «و اِبطالُ الکتب...» باطل کردن همه‌ی کتاب‌های انبیای الهی و «تبدیلُ سنتِ الله...» تبدیل سنت الهی همان بدعت است. یعنی تغییر از نوع دوم است. تغییر و تبدیل و زیر پا گذاشتن سنت‌الله و شرایح خداست. «فَلِذلکَ حرُمَ العَمَلُ مَعَهُم و مَعونَتُهُم...» کوچک‌ترین همکاری با چنین سیستمی حرام و نامشروع است و «وَ الکَسبُ مَعَهُم...» و کوچک‌ترین معامله و تجارت با چنین حکومتی نامشروع است. «اِلا بِجِهَةِ الضروره...» مگر در حد ضرورت که از گشنگی نمیری. که در یک روایت دیگری از امام داریم که فرمودند «در همین حدی که در دوات مسئولان دویانی آن‌ها لیقه بگذاری حرام است.» در همین حد هم تقویت چنین سیستمی حرام است. یا کسی پیش امام موسی‌ بن جعفر آمد که شتر کرایه می‌داد. به حکومت شتر کرایه داده بود و شترهای او داشت کاروان حکومتی را می‌آورد. شیعه هم بوده است. پیش امام می‌آید و می‌گوید «آقا من چنین کاری را کرده‌ام. آیا از نظر شما این جایز است؟» امام می‌فرمایند «همین‌قدر آرزو می‌کنی که این رژیم سرپا بماند تا این‌ها شترهای تو را برگردانند و حق تو را به تو بدهند؟» گفت «بله» فرمودند «همین‌قدر هم نباید بخواهی.» همین قدر هم باطل است. تو الان از خدا می‌خواهی که این سیستم دو هفته‌ی دیگر سرپا باشد که شترها را به تو برگردانند و کرایه‌ی تو را بدهند. تو نباید بخواهی حتی دو هفته هم این‌ها بمانند. البته این‌که چطور مبارزه کنی در حد توان باید باشد. پس سیستم یا دنبال حق و عدالت هست یا نیست. اگر هست با تمام قوا باید به آن کمک کرد. اگر نیست باید با تمام قدرت با آن مبارزه کرد و اگر هست و با تمام قدرت از آن حمایت می‌کنی باید در عین حال امر به معروف و نهی از منکر و انتقاد هم باشد. در مسئله‌ی عدالتخواهی همه‌ی پیوندها غیر از پیوندهای الهی بریده می‌شود. یعنی باید عقلانیت باشد، مراتب امر به معروف و نهی از منکر رعایت بشود، اما اگر واقعاً یک جایی روشن شد که این‌جا تزاحم است و یک امر اهم و مهم نیست و هیچ مصلحتی برای نظام ندارد و یک فساد بَیِن است و فقط توجیه می‌شود باید محکم ایستاد. یک روایتی هم داریم که می‌گوید «خداوند تضمین می‌کند کسانی که برای اصلاح و با رعایت شرایط امر به معروف و نهی از منکر و انتقاد کنند هم جان آن‌ها و هم مال آن‌ها را تضمین می‌کند.» فکر نکنید اگر این حرف را بزنی از نان خوردن می‌افتی. خداوند نمی‌گذارد تو گرسنه بمانی و مسیر زندگی تو را از یک جای دیگر تأمین می‌کند. فرمود «اگر تو آبروی خود را در این‌جا فدا کنی بی‌آبرو نمی‌شوی. خدا به تو آبروی بیشتری می‌دهد.» به روشی که حتی تو تصور آن را هم نمی‌کنی. خدا بیشتر به تو آبرو می‌دهد. تو آبرو و جان و مال خود را در صورتی که لازم شد برای خدا و برای دین بده و ریسک کن و به میدان بیاور که خداوند در همین دنیا جبران می‌کند و اجازه نمی‌دهد تو گرسنه بمانی، اجازه نمی‌دهد بی‌آبرو بشوی. این هم در روایت است. و بعد نگاه مادی صرف به عدالت نکردن است. عدالت اقتصادی و معاش مردم بسیار مهم است اما این‌که فقط به عدالت به مفهوم اقتصادی نگاه کنیم درست نیست. عدالت چه هست؟ یک نان سنگک و یک سیخ کباب برای همه باشد. این تعریف یک سیخ کباب و نان برای همه تحقیر مسئله‌ی عدالت است. یعنی نباید به عدالت نگاه ماتریالیستی داشت. عدالت اقتصادی بسیار مهم است اما عدالت فقط معاش نیست، نان و کباب نیست. «نان، مسکن، آزادی» این شعار کمونیست‌ها در اول انقلاب بود. تازه «نان، مسکن، آزادی» که بیاید ما یک حیوان تمام عیار می‌شویم. تازه حیوان هستیم. سقف انسان که نان و مسکن و آزادی نیست. نان و مسکن و آزادی کف یک انسان است. «نان، مسکن، آزادی کرامت انسان است» این کدام کرامت است؟ از این بالاتر نمی‌توان به انسان توهینی کرد که سقف شعار عدالتخواهی «نان، مسکن، آزادی» برای همه باشد. تازه در این صورت مثل یک حیوان می‌شوی که طویله دارد، علوفه هم دارد و آزاد هم هست و هر وقت که بخواهد جفتک می‌زند. تازه یک حیوان می‌شوی. انسانیت بالاترین حق است. بالاتر از حق مسکن حق انسان بودن است، حق عبودیت است. بالاتر از حق آزادی حقِ عبودیت است. به مسئله‌ی عدالت باید یک نگاه فرامادی داشت. البته فرامادی به معنای غیر مادی نیست. نگاه مادی هم داریم ولی باید نگاه فرامادی هم داشته باشیم. و الا اگر بگویی یک عدالت هوری قلیایی را تعریف بکن که به نان و مسکن کاری نداشته باشد هم درست نیست و ما این را هم نمی‌گوییم. ولی نان و مسکن کف عدالت است و سقف عدالت نیست. حتی اگر ماتریالیستی هم نگاه کنید گاهی به ضرر بشر است. این را بدانید. گاهی این داشتن‌ها بیشتر بشر را ساقط می‌کند و اگر توحید نباشد بشر را بالا نمی‌آورد. یک روایتی که برای من خیلی جالب است و دیروز از یکی از دوستان شنیدم. در مورد این است که صرفاً تفسیر سودمحورانه از عدالت نکنیم و به عدالت و زندگی توأماً نگاه معنوی و مادی داشته باشیم.



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha